لاخ مزار کوچ نهارجان یا کوچ خراشا د یا کوچ باقران؛از قرنهای متمادی در نزد بزرگان وسینه و اذهان ساکنان قرون گذشته روستای کوچ به قدمگاه بی بی زینب خاتون(خواهر امام رضا)،مدفون در قریه کاهین؛ معروف بوده است وآنرا مقدس می شمرده اند وزیارت می کرده اند وبرای شفاء مریض وبیمار خود مقداری آب خوردن؛ می برده اند وبرسطح صاف لاخ مزار می ریخته اند ودرقسمت پایین آن آب را در ظرفی دیگر می گرفته اند ومی برده اند وبه خورد بیمار می داده اند و عقیده داشته اند که بیماران با خوردن آب ریخته بر سطح سنگ لاخ مزار شفاء می یابد.این عمل را من در کودکی بارها شاهد بوده ام که مادرم و خاله ام و عمه هایم ودیگر زنان روستای کوچ انجام می دادند وسخت به این کار اعتقاد داشتند.اجدادما در کوچ از پدران خود این عقیده را نسل به نسل یاد گرفته بودند وبه نسل بعد از خود منتقل می کردند.آنها می گفتند:بی بی زینب خاتون (س)که در مسیر حرکت خود با آل علی مسیر مزار یشت و کوههای باقران و مسیر درخت بنه بجد و مزار محمودآباد وبعد درخت بنه کوچ و لاخ مزار کوچ ولاخ مزار ریزمرغ؛بسوی قریه کاهین حرکت می کرده وطی مسیر می نموده است،بعد از گذشتن از درخت بنه کوچ که باز هم به درخت مشکل گشاء معروف است ،وقتی به مکان پای لاخ مزار کوچ رسیده است.شب را درپای لاخ مزار خوابیده است و فردا بسوی فریزمرغ حرکت کرده است وشب بعد را در پای سنگ بزرگی که بعد ها به لاخ مزار فزیز مرغ معروف شده است در نزدیکی روستای فریزمرغ خوابیده است واز برکت قدم بی بی زینب خاتون این دو لاخ ؛مزارشده است و شفا بخش است و شب بعد از لاخ مزار فریز مرغ بی بی زینب خاتون (س)به نزدیکی قریه کاهین رسیده است ودر آنجا به کوه پناه برده است ودرهمان جا مریض شده است و چند روز بعد فوت نموده است وردل کوه دفن شده است که قرنهاست که مدفن بی بی زینب خاتون در قریه کاهین،زیارتگاه مردم است واز نقاط بسیار دور مثل زاهدان ومشهد وتهران افرادی که می شناسند به زیارت بی بی می آیند وآنرا زیارت می کنند واز آبی که از دل کوه بیرون می آید به عنوان آب شفاء بخش بر می دارند وبه مریض می دهند و حتی چوپانان ظرفی از آن آب را می آورند وبرگوسفندان مریض می پاشند و اعتقاد دارند که به برکت وجود بی بی زینب خاتون آن آب ؛گله مریض را شفاء می دهد و مرض از گوسفندان دور می شود وگوسفندان سالم می گردند..علاوه براین مردم اماکنی که در بالا نام برده شد سخت به مقدس بودن ومراد بخش بودن، درخت بنه بجد و مزار محمودآباد وشفا بخشی و مراد بخش بودن درخت بنه کوچ که به درخت مشکل گشا معروف است معتقدند قرنها از آن حاجت و مراد طلبیده اند وبه مراد و آرزوی خود رسیده اند.هم چنین است در مورد لاخ مزار که چندین قرن مردم روستای کوچ باآن عرض حاجت کرده و مراد گرفته اند ومریضهای آنان بهبودیافته وازنوع زندگی از سر گرفته اند .مردم فریزمرغ و روستاهای اطراف ازجمله مردم کوچ واستانست نیز به مراد بخش بودن لاخ مزارروستای فریزمرغ ؛سخت اعتقاد دارند وآن سنگ بزرگراه قدم گاه و محل گذر وبیتوته بی بی زینب خاتونمی دانند.مردم روستای کوچ در گذشته هر وقت حاجت ویا مرادی. داشتند.مشکل گشا نذر می کردند و عصر پنج شنبه ویا روز جمعه مردم را دعوت به پای درخت بنه یا درخت مشکل گشاء می کردند ودر آنجا؛کتاب مشکل گشا می خواندند وزنان و بانوان و دختران گریه می کردند و حاجت شان را از صاحب درخت مشکل گشا می گرفتند که به عقیده انهاهمان بی بی زینب خاتون ،خواهر امام رضا باشد. درهمین زمان ما حدود 30 سال قبل خانمی اهل کوچ وساکن زاهدان دریک سفر،که به کوچ آمده بود مردم را برای مشکل گشا بپای درخت بنه یا درخت مشکل گشا دعوت کرده بود درضمن خواندن مشکل گشا،انگسترش گم شده بود،او بعد از یک سال دوباره از زاهدان به کوچ آمد ودوباره مردم را برای مشکل گشا خواندن به پای درخت بنه یا درخت مشکل گشا دعوت نمود درزمانی که مشکل گشا می خوانده اند ناگهان چشمش به انگشتر گم شده سال قبلش می افتد که در پای بوته هیزم افتاده است واودرجلوی چشمان دیگران ،انگشتر مفقود شده سال قبل خودرا پیدا می کند.واین جریان باعث میشود که اعتقاد مردم به درخت مشکل گشا بیشتر ومحکمتر گردد .لازم است یاد آوری کنم که قرنهاست که هرگاه مردم پای درخت بنه یا همان درخت مشکل گشا می روند به شاخه های کوچک درخت پارچه گره می زنند ومی گویند هروقت این گره بازشود؛مشکل ماهم گشوده خواهد شد.آنها برای آمدن سربازان از سر بازی ویا شفا یافتن مریض شان از بیماری ویا دفع مرض از گوسفندان ویا رسیدن عاشق به معشوق ویا بسلامتی برگشتم مسافر شان از راه دور مثل مشهد و کربلا ومکه؛پای درخت مشکل گشا قصه مشکل گشاده می خواندند وبه مردم آجیل و شیرینی ونقل و نبات و نخود و کشمش می دادند تا نذر شان بر آورده شود.واین جریان خواندن مشل گشا در پای لاخ مزار کوچ هم انجام می شده است.درپای لاخ مزار کوچ خاکی نرم بدست می امد که مردم روستای کوچ از آن خاک نرم برای شستن ظروف خوددر جوی آب پایین تر استفاده می کرده اند.سطح لاخ مزار در تاریخ قرون قبل و حتی درهمین قرن حاضر بسیار بیشتر و بزرگتر از آن چیزی بوده است که هم اکنون حفاظت می شود.در همین دوران ما چند قسمت در اثر برف وباران ویخ بندان سخت وسنگین تخریب وازبین رفته است .علاوه برآن همسایگان که می خواستند خانه جدید بسازند و زمین کم داشتند.بارها دست به تخریب لاخ مزار زدند قسمتهایی از چپ و راست لاخ را با بیل و کلنگ وبیرم وابزاردیگر خوردکردند و تخریب کردند تا راه را از دل کوه بگذرانند وخود بتوانند خانه ای جدید بسازند و بیشتر لاخ مزار اینگونه تخریب شد وازدست رفت و کسی هم اهمیتی به آن نمی داد و تا حدود چ30 سال قبل که سر و کله کارشناسان میراث فرهنگی پیدا شد وبعد از چند سال کند و کاو اعلام کردند که اینجا و این لاخ مزار آثار تاریخی در خود دارد کسی به لاخ مزار اهمیت نمی دادوتنها لاخ مزار جنبه تقدس وزیارت داشت آنهم بخاطر اینکه اعتقاد داشتند.خواهر امامرضا که در قریه کاهین مدفون است ومدفنش با عنوان مزار کاهین شناخته می شود ،یک شب در پای لاخ مزار خوابیده است وبه همین دلیل لاخ مزار را مقدس می شمردند وآنرا زیارت می کردند واز آن مراد می خواستند و مراد می گرفتند ولی هیچ کس از اینکه این لاخ مزارشاید آثار تاریخی گذشته در خود داشته باشد اهمیت نمی داد و آگاه به آن نبود.فقط می گفتند:اینکه دست،دست امیر المومنین است وبه دست بی بی زینب خاتون است ونیز می گفتند:این رد پای اسب امیر المومنین است.حال کارشناسان اعلان کرده اند که نقشی از اردشیر ساسانی برروی سنگ لاخ مزار نقش بسته است.توضیحات مربوط به سنگ نگاره های لاخ مزار در سایت ویکی پیدیا و سایت میراث فرهنگی و خبر گزاری شبکه خاوران وشبستان وایرنا وایسنا و سایت پیشینه و سلطان سفرو علاء الدین و چند سایت دیگر قابل مشاهده است.در کتاب بهارستان مرحوم آیه الله آیتی بزرگ نیز اشاره شده است که این منطقه دارای شانزده هزار سال تاریخ است.محمد حسن آسایش.؛تلفن:09151604705 و09157269296 ووبلاگ:
http://mha331.blogfa.com
اینجا کوچ نهارجان،کوچ خراشاد،کوچ نوفرست،کوچ باقران،کوچ ترکان،کوچ ترکها،کوچ اشکانیان،کوچ ساسانیان،کوچ مود وسربیشه وکوچ رستم،کوچ وبلو چ، کوچ شاهنامه نامیده شده است که هرکدام این اسامی وجه تسمیه خودش را دارد؛مثلا چون هم جوار دوروستای خراشاد ونوفرست می باشد واز طریق هردو روستا به شهر بیرجند راه داشته است ،لهذا کوچ خراشاد و کوچ نوفرست نامیده شده است.وچون در اسناد دولتهای قبل از انقلاب اسلامی جزو بخش نهارجانات بیرجند و حوزه سه ثبت احوال بوده است به آن کوچ نهارجان گفته اند وچون بعدازانقلاب ؛درتقسیمات کشوری؛تغییراتی داده شد و ابتدا؛سربیشه به بخش تبدیل شد ومود به دهستان مبدل شد ؛لهذا کوچ در اسناد ثبت احوال تابع دهستان مود ومودهم جزو بخش مرکزی بیرجند و حوزه یک ثبت احوال نامیده شد.مدتی بعد؛سربیشه به شهروبعدهم به شهر ستان تبدیل شد ومودابتدا به بخش وتابع سربیشه و کوچ نیز مدتی کوتاه تابع بخش مود و شهرستان سربیشه قرارگرفت و کوچ مود و کوچ سربیشه نامیده شد.اما مدتی بعد که اهالی کوچ اعتراض کردند که نمی توانند برای کارهای اداری وحقوقی و قضایی به حوزه پاسگاه ودادگاه سربیشه مراجعه بکنند.کم کم کوچ؛ ازمود وسربیشه جدا شد وتابع دهستان باقران و بخش مرکزی بیرجند قرار گرفت وهم اکنون چندین سال است که جزو دهستان باقران و بخش مرکزی بیرجند می باشد.اما چرا کوچ را کوچ ترکان ویا کوچ ترکها نامیده اند.داستان آن از این قراراست.زمانی که ترکان تیموری؛روستای نوفرست را تصرف نمودند وبعدازمدتی آنجا را مرکز حکومت خود قراردادند؛هوس کردندکه بیایند و روستای کوچ را تصرف کنند واز ازآنجا که نقشه داشتند که مردم روستا را غافلگیربنمایند،ازراه رودخانه نیامدند؛بلکه ازراه کوه بالا آمدند وخواستندناگهان به داخل ده کوچ بریزند وروستارا ناگهان به تصرف در آورند.اما همینکه ازسرکمر نوفرست خواستندبه داخل ده بیاینداخطار قلعه بان کوچ آنهارا سر جایشان میخکوب کرد.قلعه بان با علامات به آنهافهمانیدکه ابتدا کلاه خودرا سر بوته جنجریسک که یک متر ارتفاع داشت بگذارند و آنها این کار را کردند.نگهبان قلعه کوچ کلاه آنهارا با تیر نشانه رفت؛بعد با زبان اشاره و علایم به ترکان فهماند که دوقرانی یا دودرهمی آن زمان رابین دو انگشت خود قرار دهند و نگه دارند.نگهبان قلعه ؛دوقرانی یاددوریالی آن زمان را دربین انگشتان آنها چنان نشانه رفت که تیر؛دوریالی را زد ولی به انگشتان صاحب دوریالی آسیب نرسانید.ترکهای تیموری که این میزان دقت در تیراندازی از سوی نگهبانان قلعه را دیدند؛از تصرف کوچ منصرف شدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند وباسرعت فرار کردند یعنی به نوفرست کوچ کردند ودیگر هیچ گاه؛خیال تصرف روستای کوچ را درسرخود نپروراندند.سالهای بعد هر اتفاق مهمی که رخ می داند؛آنرا به سال کوچ ترکها نسبت میدادندومی گفتند: فلان رویداد دوسال یا پنج سال یا ده سال بعدازکوچ ترکها؛رخ داده است و چنین شد که کلمه سال از عبارت افتاد وکلمه کوچ ترکان یا کوچ ترکها برای نام کوچ ؛باقی ماند وبه روستای کوچ اطلاق شد..ودر قرن حاضر هروقت خواهند کسی را یک دنده و حرف نشنو بنامند ،می گویند:فلانی اهل کوچ ترکان است البته به مزاح و شوخی و گاهی هم به آدمی که می خواهند بگویند ؛کله شق است ،می گویند اواز کوچ ترکان است.باقی نامها هم هرکدام ؛یک وجه تسمیه ای ، دارد که به کوچ گفته شده است.
.کوچ نهارجان بیرجند یا کوچ خراشاد ویا کوچ باقران امروزکه سنگ نگاره های لاخ مزار آن نشان دهنده تاریخ چند هزارساله آن است.اولین با ردر پاییز1343 شمسی باتلاش فراوان مرحوم حاج میر محمد بهنیا(که خدارحمتش کناد)دارای معلمی به نام سپاه دانش شدکه نامش محمدرضا شاهقلی فرزند مرحوم سرهنگ شاهقلی وزیر اسبق بهداری درزمان پهلوی دوم.بود.روزی که بهنیا با مرحوم لطفی راهنمای سپاه دانش ،اولین معلم رابه روستا آوردندوپس ازگشتی درکوچه های روستا با دونفر ازاهالی کوچ صحبتی کردند وبعدمعلم تازه ازراه رسیده را به باغ شادروان بهنیا بردند وبه باغدارخودفرمودند:شب ازآقامعلم پذیرایی کندوخودبهنیا با آقای لطفی باهمان ماشین جیپ شعبازروسی که متعلق به ارتش بودبه بیرجند بازگشتند.تا آنروزکوچ مدرسه ومعلم نداشت وچنددانش آموزکه درروستا بودنددبستانرا به مدت شش سال درروستای خراشادآموزش میدیدندوهرروزراه 7 کیلومتری خراشادرا صبح وشام دربرف وباران وسرما وطوفان وسیل وغیره می پیمودندوبعد ازپایان دوره شش ساله دبستان یاراهی شهربیرجندبرای ادامه درس می شدند ویا چندسال بعد دریکی از ادارات سیستان وبلوچستان وبیشترهم زاهدان کارمند دولت می شدند.تا آن سال تنها آقایان:محمد ابراهیم عسکری،ذبیح اله فتاحیان،مرحوم غلامرضام مقامی،علی محمد اسماعیل،مسلم افروز،غلامرضاافروز،سلیمان کوچی،غلامرضا حسن زاده مفردوعلی حسن زاده مفرد، محمدعلی کوچی،مرحوم حبیب نیا ومحمد افروز ومحمد کوچی،مرحوم کربلایی غلامحسین کوچی ومحمد سامانی روانه مد رسه خراشادشده بودند وهیچ دختری ازکوچ به مدرسه فرستاده نشده بود.سپاه دانش که آمد،مرحوم حاجی غلامرضا کوچی پدر حبیب نیامی گفت :کاش دولت زودتر به کوچ معلم می فرستاد تابچه های ما هم این راه دور را پیاده بازحمت ومشقت به خراشاد نمی رفتند.بهنیا ولطفی به شهر رفتند واماآقا معلم تازه رسیده فردا صبح ساعت 7 صبح به میدان ده آمد وبادونفر:مرحوم حاجی محمد علی ابادی( شوهر عمه ام) ومرحوم محمداسماعیل کمی صحبت کردکه بعدنفرسوم؛مرحوم محمدعلی غلام حسین کربلایی علی هم به جمع آنان پیوست.قرارشد یک نفرجارچی پشت بام برودوازمردم بخواهد که شناسه فرزندان زیرسیزده سال را بیاورند تا سپاه دانش اسامی را دردفتر خود بنویسد ومن که درکنارجوی آب روستا که مادرم در آن لباس می شست ناظر وحاضر بودم.وقتی ،محمدعلی گفت کوبچه ای که به مدرسه برود وحاجی محمد گفت این بچه واشاره به من کرد ومن هم پریدم داخل خانه وشناسنامه ام را که ازقبل درچمدان کوچک خود داشتم ؛برداشتم وآوردم وبه حاجی محمد دادم واو آن را به آقای شاهقلی داد واو اسم مرا به عنوان اولین نوآموز در دفترش نوشت .مرحوم موسی حسین محمدحسیناکه صدای بسیاربلند وغرایی داشت به پشت بامخانه خود رفت وازمردم با صدای بلند خواست که شناسنامه های فرزندان را بیاورند سرانجام بعد از ساعتی، اسم سیزده نفرنوآموزدختر وپسر در دفتر سپاه دانش نوشته شد وبنای مدرسه درکوچ بنیان نهاده شد.اقامعلم گفت بایدبه شهربروم ودوسه روز دیگربه روستابرگردم.کوچ ازخودماشین نداشت واتوبوسمرحوم قیطاسی هم که ازروستای نوفرست گاهی می آمدومردم را به شهر می برد،رفته بود.اقامعلم پرسید وسیله ای هست ؟ که به لب جاده بروم.مرحوم حاجی غلامرضارفت ؛الاغش رادرحالی که یک نالین نرم وخالدار ونقش داربرویش انداخته بود آورد ومن مامورشدم از راه خراشاد ونصراباد وچاج.آقا معلم را باالاغ به لب جاده قدیم زاهدان-بیرجند برسانم.اقامعلم سوار ومن هم پیاده حدودسیزده چهارده کیلومترراه راپیمودیم تا به لب جاده خاکی قدیم رسیدیم.نیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون ازسمت زاهدان رسیدوبا خواهش والتماس، آقامعلم راهی شهرشدبا آن کامیون.ومن خرراسوارشدم وبه کوچ بازگشتم سه روزبعدمعلم بامقداری نقشه ووسایل آموزشی ازشهربیرجند به ده آمدومن درتمام این سه شب ازخوشحالی رفتن به مدرسه خوابم نمی برد وانتظاررسیدن معلم وشروع درس در مدرسه رامی کشیدم .شبی که سپاه دانش به روستا آمد صبح زود همه بچه ها آماده رفتن به مدرسه شده بودیم.آقامعلم بعد ازخوردن صبحانه سوت زد ومارا به داخل باغ دعوت کرد وپشت بام خانه های بهنیا که دوطبقه بود درست مقابل دراطاق خودمارا روی زمین ودر آفتاب نشان والبته سایه درخت توت بزرگ باغ مانع گرمای آفتاب بود.معلم چند نقشه آورد وباکمک میخ ویکی ازبچه ها چند نقشه را روی دیوارنصب کرد وکلمات آهو وکاهو وسیب وسینی را ازروی روی نقشه به ما آموزش میدادوصدا هارا می کشید وما تکرار می کردیم وبعد می گفت: چنانکه اینجا آهو وکاهو آخرش صدای (او)دارد وآخرسینی صدای (ای)دارد درنوشتن هم همین صدارادارد.آن روزهیچ کس گریه نکرد بلکه همه نو آموزان خندان وخوشحال به خانه بازگشتند ودوهفته آموزش ازروی نقشه ها ادامه یافت واقا معلم ازروزسومی که درس را شروع کردمردم ده رابرای زدن جاده خراشاد وکوچ دعوت کرد وخود؛پتک وکلنگ بدست گرفت تاسنگهایی که هیچ کس نمی توانست خرد کند،خردکرده وازسرراه بردارد تا جاده کوچ وخر اشا د همواروبرای رفت وآمد اتوبوس به شهر آماده شود .او درهمان هفته اول برای ساخت مدرسه با همکا ری مردم کوچ نیز اقدام نمود پس از مدت کوتاهی در همان مدرسه دواطاقه به تدریس نوآموزان ادامه داد وپس از یکسال ودوماه. که خدمتش به پایان رسید.ازکوچ رفت درحالی که من ودونفر دیگر دریک سال، سه کلاس وبقیه افراد دو کلاس خوانده بودند....اوخود.پتک وکلنگ بدست گرفت وسنگهای سختی که درمسیربود وهیچ کس نتواست آنرا خردکند خودمعلم آنهاراشکست تاراه برای اتوبوس هموارگردد.درآن تاریخ تنها آقای بهنیاکارمنددادگستری ومدیرکل دادگستری بیرجند وسید محمدرضوی هم که خواهرش درکوچ بود مامور ژاندارمری بودودرکوچ رفت وآمدداشت.ولی آقای بهنیادرکوچ باغ وزمین وملک وآب داشت ولی این دو هیچ کدام ،متولد کوچ نبودند.آقای بهنیا متولد شورستان پخت براکوه سربیشه وآقای رضوی متولد سیدان ویا سندادان بود.غیر ازاین دونفرفقط مادرمرحوم یادگار درقاین سرایدار مدرسه بودو مرحوم محمد ابراهیم عسکری که مادرش درکوچ زندگی میکرد اولین معلم ودومین کارمند ازکوچ درزاهدان بودودوسه سال بعد آقای ذبیح الله فتاحیان دراداره کل پست زاهدان استخدام شد وسومین کارمند رسمی کوچ بود.چهارمین کارمندکوچ که بازهم مادر وپدرش ساکن قاین بودندومادرش سرادارمدرسه درقاین بود؛مرحوم محمدعلی یادگارکارمنددفتراسنادرسمی شماره 64 درلالهزار تهرن بود وپنجمین کارمند،مرحوم اسحاق یادگاربودوششمین کارمندازکوچ حسین کوچی هم کلاس حسن زاده وحبیب نیابود که درمخابرات زاهدان استخدام گردیدوهم کلاسیش حبیب نیا به دانشگاه رفت وبعدسپاه دانش وهشتمینکارمند ازکوچ ، شد ولی علی آقا حسنزاده بعد ازدیپلم به استخدام آموزش وپرورش تربت حیدریه درآمدوهفتمین کارمند وحبیب نیا هشتمین کارمند کوچ درسال 1351 شد وکربلایی محمدعلی کوچی همدوره حمیدبهنیاهمنهمین کارمند ومعلم دبستانشد والبته قبل ازاینها، دکترمحمدرضابهنیا که متولد آسیابان درخش بود ونیز خواهربزرگ ایشان انسیه خانم بهنیا ونیزخواهرکوچکشان نرجس خانم بهنیا به استخدام آموزش وپرورش درآمده بودند ولی خودرا ساکن بیرجند می دانستنداگرچه تابستانهارا به کوچ می آمدند همزمان با حبیب نیا مهندس عبدالحمید بهنیا هم دربانک تهران استخدام گردید.ازسالهای 1352 به بعدکارمندان کوچ افزایش یافت بطوری که امروزنزدیک دویست نفر ازفرزندان کوچ درنقاط مختلف ایران کارمند هستند.ازاین میان تعدادی دکتر ازکوچ درادارات دولتی مشغول خدمتند.جمعا حدود ده نفر دکتر ازخاندان بهنیا ودکتر آمالی ودکترمحمدحسن محمدی فرد( دو دامادبهنیا بزرگ) درایران وآمریکا وانگلیس مشغول خدمت درپستهای عالی رتبه مثل استادی دانشگاه هستندکه اینها وابسته به کوچ هستند ولی متولد کوچ نیستند.اماآنها که دقیقا ازریشه کوچ هستندعبارتنداز:دکترملیحه حسنزاده مفرد متخصص زنان وفوق تخصص سرطان بانوان ومدرس دانشگاه علوم پزشکی مشهد.2-دکترفرشته حسن زاده مفرد دارای دکترای حرفه ای داروسازی ساکن سربیشه.3-دکترمریم حسن زاده مفرد که درکانادا مشغول گذراندن دوره دکترای عالی است.4 دکتر محمد ،حسن زاده مفرد که در آمریکا مشغول گذراندن دوره دکترای عالی است.این چهارنفر فرزندان شادروان محمد علی حسنزاده مفردوخانم ثابت رای می باشند.5-دکتر حمید آسایش دکترای اقتصاد وگرایش پول وبانک فارغ التحصیل دانشکاه شهید بهشتی ودانشگاه تربیت مدرس تهران واستاد وعضو هیئت علمی دانشگاه بروجرد.6-دکتر ریحانه اسایش؛دکترای حرفه ای در رسته داروسازی که فعلا درمشهدمشغول خدمت می باشد.7-دکتر علی کوچی فرزند شادروان حاج کلوخ کوچی دکترای هوافضا ومدرس دانشگاه تربت حیدریه وعضو هیئت علمی دانشگاه مذکور.8-دکتر فاطم یادگاردکترای تاریخ مشغول خدمت در زاهدان.9 و10-دوتا ازفرزندان شادروان حسنرضا آزادگان نیز دکترا هستند یکی دکترای تاریخ ودیگری.....اطلاع ازرشته اش ندارم ونام انهاراهم درست دراختیارندارم.11-یکی ازفرزندان حسین اقا بازنشسته مخابرات بیرجند هم دکترا دارد که من نام ورشته ایشان را دراختیارندارم.12-دکتر امیر کوچی که دکترای تاریخ دارد وبازهم من محل خدمت ایشان را دراختیارندارم. علاوه براینها تعدادی دکتر ازخاندان کوچ،ازجمله دونفر ازنوادگان حاجی علی سرزهی در زاهدان وسراوان ویا خاش هستند وتعدادزیادی فوق لیسانس وتعدازیادتری لیسانس دررشته های مختلف وسخت تحصیلی در نقاط مختلف مشغول خدمتند که باز هم مشخصات آنها دراختیاربنده نیست.تعدادی هم دبیر ومعلم وکارمندونیروی نظامی وبازنشسته سپاه وناجاازاهالی کوچ وجود دارد وتعدادی دربانکها وروزنامه وپست وکویر طایر وفرودگاه مشغول خدمتند.هم چنین در دانشگاه پزشکی بزرگترین واولین کارمند دانشگاه پزشکی از کوچ مسلم افروز بود که اخیر ادر 16 بهمن ماه 1398 درسن هشتاد وسه سالگی به دیار حق شتافت.روحش شاد ویادش گرامی باد.همه این حرفها را نوشتم تا آیندگان بدانند که کوچ در اثر تلاش شادروان حاج میر محمد بهنیا دارای مدرسه شد وازسال 1343 تاکنون نزدیک دویست نفرکارمند حاصل تلاش اولیه مرحوم بهنیا بزرگ است که امروز فرزندان کوچ دربهترین رشته ها ودرسراسر ایران وانگلیس وکانادا وآمریکا ومالزی واسترالیا،مشغول خدمت به جهان بشریت هستند .باز هم برای مرحوم بهنیا ودودامادودختربزرگ ایشان (انسیه خانم)هم چنین برای همسربزرگواربهنیا ومادردکتربهنیا که به رحمت حق رفته اند ویادگارانی بسیار بزرگ برحای گذاشته اند .ازدرگاه خداوند بزرک غفران الهی مسالت دارم وامیدوارم شفاعت چهارده معصوم عیهم السلام شامل حال آن بزرگواران گردد آمین یارب العالمین.ساعات1:58 دقیقه باماد پنج شنبه 14 فروردینماه 1399 شمسی.آسایش
مژده که میلاد شه خاتم است عیدسعید نبی اکرم است مژده که مسروری عالم رسید خرمی عالم وآدم رسید هادی کل سید خاتم رسید منجی عالم،شه اکرم رسید خرم از او خاطره عالم است عید سعید نبی اکرم است.
مژده که بی پرده رخ یارشد جلوه محبوب پدیدار شد کعبه از او مطلع انوار شد دشت ودمن تحت الانهارشد عالم ایجاد از او خرم است عید سعید نبی اکرم است .
مژده که اسرارنهان شد علن گشت علن بارقه ئ ذوالمنن گشت جوان پیری دهر کهن رشک جهان آمده دشت ودمن زانکه ظهور نبی اعظم است عید سعید نبی اکرم است.
مژده که شد نور خدا آشکار یافت تولد شه ملک وقار احمد ومحمود شه تاجدار آنکه به ایجاد بود شهریار اهل ولا خرمی عالم است عید سعید نبی اکرم است. مژده که پیر فلک آمد جوان گشت منور همه کون ومکان از رخ دلجوی شه انس وجان فخربشرخاتم پیغمبران آنکه ازاوخربنی آدم است عید سعید نبی اکرم است.محمدحسن آسایش.به نقل ازدیوان آذر خراسانی،جلد دوم،ص 12
مژده که میلاد شه خاتم است عیدسعید نبی اکرم است مژده که مسروری عالم رسید خرمی عالم وآدم رسید هادی کل سید خاتم رسید منجی عالم،شه اکرم رسید خرم از او خاطره عالم است عید سعید نبی اکرم است.
مژده که بی پرده رخ یارشد جلوه محبوب پدیدار شد کعبه از او مطلع انوار شد دشت ودمن تحت الانهارشد عالم ایجاد از او خرم است عید سعید نبی اکرم است .
مژده که اسرارنهان شد علن گشت علن بارقه ئ ذوالمنن گشت جوان پیری دهر کهن رشک جهان آمده دشت ودمن زانکه ظهور نبی اعظم است عید سعید نبی اکرم است.
مژده که شد نور خدا آشکار یافت تولد شه ملک وقار احمد ومحمود شه تاجدار آنکه به ایجاد بود شهریار اهل ولا خرمی عالم است عید سعید نبی اکرم است. مژده که پیر فلک آمد جوان گشت منور همه کون ومکان از رخ دلجوی شه انس وجان فخربشرخاتم پیغمبران آنکه ازاوخربنی آدم است عید سعید نبی اکرم است.محمدحسن آسایش.به نقل ازدیوان آذر خراسانی،جلد دوم،ص 12
عزای رسول الله (ص)
یارسول الله داغت بر عزیزان زود بود یا نبی الله دوری از تو این سان زود بود
یاامین الله یا خیرالورا ، بدرالدجا سوز هجران تو بر زهرای نالان زود بود
با غروب نور رویت شام ماتم شد پدید آخر ای صبح امید این شام هجران زود بود
ای امید دردمندان حامی مستضعفان در کف اهریمنان نقش سلیمان زود بود
بی تو اندر سینه ی حیدر نفس تنگ است تنگ سد راه آه بر این قلب سوزان زود بود
ای عزیز جان آل الله ویار بی کسان مرگ جانسوز توبر این جمع سوزان زود بود
روح والای تو از این تنگنای زندگی چونفرشته پر زنان بر سوی رضوان زود بود
رهبرابا رفتنت اسلام وامت شد پدید این چنین تنها وتنها دین وقر آن زود بود
روز مظلومی زهرا وعلی ودوستان گاه محزونی طفلان پرشان زود بود
اشک زینب همچوشبنم می چکد بر روی گل عندلیبا ترک این زیبا گلستان زود بود
بی قرارانت حسین ومجتبی پروانه سان سوختن در پایت ای شمع فروزان زود بود
یاحبیب الله یا احمد نبی الهاشمی (کربلایی) در عزایت اشک ریزان زود بود
---به نقل از شکوفه های غم -جلد اول ص 22 -نادعلی کربلایی -انتشارات خزر -تهران ---
----------سه عزا وغم --------------------
زهرای اطهر دختر ختم رسولان دارد عزا امشب سه جا بهر عزیزان
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
ای شیعیان اسلام وقر آن بی معین شد قتل امام وقتل ختم المرسلین شد
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
ارض وسما در لرزه شد از جور عدوان جسم امام دومین شد تیر باران
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
شد رحلت پیغمبر ووقت عزا شد پاره جگر از زهر امام مجتبی شد
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
حجت هشمتمین درراه دین وقر آن کشته شد از جفا وظلم وجورعدوان فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
----شکوفه های غم -جلد اول -ص 24 نادعلی کربلایی -انتشاراتخزر -تهران
--------- مرگ پدر-زبانحال فاطمه در سوگ رسول الله ----
هجران وغم مرگ پدر کرده پریشم تیره شده چون شام سیه ، روز به پیشم
باران محن را بسرم ابر بلا ریخت از گردش ایام نگرحال پریشم
مجروح شد از داغ پدر قلب من زار از امت او غم برسد بر دل ریشم
چون خار مغیلان بزند خصم به من نیش همواره درافغان ، من از آن سوزش نیشم
از بس که بدیدم به جهان محنت وآزار من سیر ازاین عمر گران مایه ی خویشم
غیر از غم دوری عزیزان به دلم نیست ورنه نبودهیچ غمی از کم وبیشم
مردم همه از گریه ی من خسته ومن نیز رنجیده زبیگانه وغمدیده زخویشم
(آهی) گنهم نیست بجز اخذ حق خویش من کشته ی آئینم وقربانی کیشم
---نقل از دیوان آهی -جلد دوم -ص 122 -علی آهی-انتشارات خزر -تهران----
دارد سه جا امشب عزا بهر عزیزان
عزای رسول الله (ص)
یارسول الله داغت بر عزیزان زود بود یا نبی الله دوری از تو این سان زود بود
یاامین الله یا خیرالورا ، بدرالدجا سوز هجران تو بر زهرای نالان زود بود
با غروب نور رویت شام ماتم شد پدید آخر ای صبح امید این شام هجران زود بود
ای امید دردمندان حامی مستضعفان در کف اهریمنان نقش سلیمان زود بود
بی تو اندر سینه ی حیدر نفس تنگ است تنگ سد راه آه بر این قلب سوزان زود بود
ای عزیز جان آل الله ویار بی کسان مرگ جانسوز توبر این جمع سوزان زود بود
روح والای تو از این تنگنای زندگی چونفرشته پر زنان بر سوی رضوان زود بود
رهبرابا رفتنت اسلام وامت شد پدید این چنین تنها وتنها دین وقر آن زود بود
روز مظلومی زهرا وعلی ودوستان گاه محزونی طفلان پرشان زود بود
اشک زینب همچوشبنم می چکد بر روی گل عندلیبا ترک این زیبا گلستان زود بود
بی قرارانت حسین ومجتبی پروانه سان سوختن در پایت ای شمع فروزان زود بود
یاحبیب الله یا احمد نبی الهاشمی (کربلایی) در عزایت اشک ریزان زود بود
---به نقل از شکوفه های غم -جلد اول ص 22 -نادعلی کربلایی -انتشارات خزر -تهران ---
----------سه عزا وغم --------------------
زهرای اطهر دختر ختم رسولان دارد عزا امشب سه جا بهر عزیزان
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
ای شیعیان اسلام وقر آن بی معین شد قتل امام وقتل ختم المرسلین شد
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
ارض وسما در لرزه شد از جور عدوان جسم امام دومین شد تیر باران
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
شد رحلت پیغمبر ووقت عزا شد پاره جگر از زهر امام مجتبی شد
فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
حجت هشمتمین درراه دین وقر آن کشته شد از جفا وظلم وجورعدوان فاطمه کرده گیسو پریشان گه مدینه رود گه خراسان
----شکوفه های غم -جلد اول -ص 24 نادعلی کربلایی -انتشاراتخزر -تهران
--------- مرگ پدر-زبانحال فاطمه در سوگ رسول الله ----
هجران وغم مرگ پدر کرده پریشم تیره شده چون شام سیه ، روز به پیشم
باران محن را بسرم ابر بلا ریخت از گردش ایام نگرحال پریشم
مجروح شد از داغ پدر قلب من زار از امت او غم برسد بر دل ریشم
چون خار مغیلان بزند خصم به من نیش همواره درافغان ، من از آن سوزش نیشم
از بس که بدیدم به جهان محنت وآزار من سیر ازاین عمر گران مایه ی خویشم
غیر از غم دوری عزیزان به دلم نیست ورنه نبودهیچ غمی از کم وبیشم
مردم همه از گریه ی من خسته ومن نیز رنجیده زبیگانه وغمدیده زخویشم
(آهی) گنهم نیست بجز اخذ حق خویش من کشته ی آئینم وقربانی کیشم
---نقل از دیوان آهی -جلد دوم -ص 122 -علی آهی-انتشارات خزر -تهران----
دارد سه جا امشب عزا بهر عزیزان